به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار، سجاد توکلي در يادداشتي نوشت: سر سفره ي غذا هم اول به فکر شکم بچه هاست؛ از دهان خودش مي گيرد که شوهر و فرزندانش سير شوند. دعا که مي کند از همه ياد مي کند؛ انگار نه انگار که خودش مريض است؛ حال ندارد؛ نفسش به سختي بالا مي آيد!
چوب خط همسايه ها پر شده؛ همه بدهکار اويند، اما باز هم به فکر آن هاست. برايشان دعا مي کند. در شهر، داستان شب عروسيش پيچيد. تازه عروس از داخل حجره بعد از چند لحظه با لباس نويي که لحظاتي قبل بر تن داشت برگشت و آن را به گدا داد. لباس کهنه اش را شب اول عروسي پوشيد و گفت: آنچه براي خود مي پسندي براي ديگران بپسند...
مادر است ديگر؛ کاريش نمي شود کرد. انگار از روز اول که همه سوگند ياد کردند،قسم او با بقيه فرق داشته! قسم خورده فقط مادر باشد. مادر بچه ها، مادر پدر؛ مادر همه عالم.
اين «مــادر» هم براي خودش عالمي دارد. همه چي دارد غير از «من». اصلا اين عبارت با «منيت» تناسبي ندارد. «ما» و «در» هم در مادر معنا پيدا مي کنند.
اگر جنت اعلاي خداوند دري دارد همين مادر است و «ما» براي ورود به آن بايد مهر مادر داشته باشيم. از يک طرف ديگر «در» نيز جرات نزديک شدن به مادر را ندارد اگر «مـا» باشيم! با مادر باشيم؛ کنارش باشيم؛ عصاي دستش باشيم. اگر بين «ما» و «در» فاصله افتاد همه چيز خراب مي شود. همان "در" مقدسي که "ما" را در کنارش نداشته باشد نحس مي شود و مي شکند و مي سوزاند و آتش به پا مي کند!
من به نحسي در و ديوار معتقدترم تا به سيزده به در! سيزده به در "ما" دارد؛ "ما" هم سيزده به در داريم؛ اما بعضي وقت ها "در"، "مـــا" ندارد. ما هم که نباشيم ميخ معرکه گردان مي شود؛ نحس مي شود، شوم مي شود...
مــــادر! دارند در مي زنند؛ اما شما پا نشو، ما هستيم.