به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار،
مشروح گفتگوي سرويس بين الملل پايگاه خبري مرصاد با دکتر فواد ايزدي در ادامه آمده است:
مرصاد- به نظر شما مبحث رابطه ايران و آمريکا به عنوان يک مساله رواج يافته در رسانه هاي خارجي و داخلي در چه مرحله اي به سر مي برد؟
محث ايران و آمريکا بحث پيچيده اي نيست. اتفاقي که در سال هاي گذشته افتاده اين است که در درون کشورمان يک مجموعه اي از شخصيت هاي سياسي از سال هاي دور (بعد از جنگ) علاقمند بودند تنش ميان تهران و واشنگتن کاهش پيدا کند. در دوران رياست جمهوري هاشمي رفسنجاني، محمدخاتمي و حتي احمدي نژاد به دنبال کاهش تنش با آمريکا بودند و دولت فعلي هم هست.
درآمريکا هم يک مجموعه اي هست که معتقد به کاهش تنش مي باشند و معتقدند سياست هاي آمريکا در قبال ايران در عمل موفق نبوده يعني رفتار ايران را چندان تغيير نداده است، در حوزه هستهاي و يا تاثيرگذاري بر مباحث منطقه، ايران کار خودش را کرده، داخل آمريکا هم اين حالت وجود دارد که مجموعه اي معتقد به رسيدن تعامل با ايران هستند، اما مشکل اينجاست که اين مجموعه در آمريکا در اقليت قرار دارند و يک اکثريتي هم وجود دارد که اينها خواهان فشار وتحريم و تقابل بيشتر و حتي جنگ هستند و تا زماني که اين اکثريت وجود دارد و آن گروه اقليت هم در اقليت قرار دارد بعيد به نظر ميرسد تحرک خاصي در نوع روابط ايران و آمريکا ديده شود.
حال دولت فعلي با شعار تدبير، اعتدال و تعامل با دنيا بر سرکار آمده است و شخص آقاي روحاني تاکيد دارند که اين تعامل با دنيا را هم استفاده کنيم. با اينکه روحاني رهبري دوره اي سازمان غيرمتعهدها را بر عهده دارد واکثريت کشورهاي دنيا در اين سازمان حضوردارند، اين احساس متاسفانه در ادبيات ايشان وجود دارد که بايد با دنيا تعامل کرد، يعني طرف مقابل موفق شده در بالاترين سطوح کشور ما اين ايده را جا بيندازد که تا زماني که با آمريکا و چند کشور به تعامل نرسيد يعني با دنيا مشکل داريد.
آقاي روحاني با اين شعارها به قدرت رسيدند و در روزهاي گذشته هم به ويژه مصاحبه با شبکه ان.بي.سي اينگونه پيام دادند که سفر به نيويورک سفري مهم است و به دنبال نتايج مثبتي در حوزه اهدافشان در سياست خارجي هستند.
با توجه به وجود گروه اقليت و اکثريت، به نظر ميرسد کاري که دولت روحاني مي تواند انجام دهد اين است که اولا اين شرايط را به درستي بشناسد، يعني اگر فرضاً اوباما پيامي ميفرستد يا لبخندي ميزند اين بدين معني نيست که مجموعه حاکميتي آمريکا آماده تعامل با ايران است.
از همان اول هم مشکل اصلي ما با دولت آمريکا يعني قوه مجريه نبوده بلکه مشکل ما با کنگره اين کشوربوده واين تحريم هايي که طي ساليان اخير عليه ما وضع شده در کنگره آمريکا تصويب شده و دولت فقط اجرا کرده و حتي مواردي وجود داشته که باراک اوباما مخالف تحريم بوده است، مثلا در رابطه با تحريم بنزين ازطريق وزيردارايي نامهاي به سنا مينويسد وخواهان اين ميشود که تحريم بنزين عليه ايران راي نياورد.
با توجه به اينکه رييس جمهور و اکثريت مجلس سناي آمريکا دموکرات هستند، اما نتيجه راي گيري درباره تحريم بنزين ??? به صفر به نفع تحريم مي شود،به اين معني که حتي يک سناتور دموکرات هم حاضر نمي شود به تحريم راي منفي بدهد و حرف رييس جمهور دموکرات را گوش دهد.
درعين حال که بحث ايران و آمريکا بحث ساده اي است،اما فهميدن پيچيدگي ها در درون دولت آمريکا ساده نيست و اتفاقا يکي از مشکلات کشور همين است، يعني چون ما در حوزه اشراف و کار کارشناسي در حوزه آمريکا چندان در داخل کشور قوي نيستيم، خيلي از افراد حتي در سطوح بالاتري در نظام هم اشتباه مي کنند و آن اشتباهي که در زمان خاتمي اتفاق افتاد يعني تصوري خاتمي اين بود که اگر به آمريکاييها در افغانستان کمک کنيد نتيجهاش اين خواهد بود که آمريکايي ها نسبت به شما به يک نوع تعاملي ميرسند، چرا که تفکر دوم خردادي اين بود که تمامي مشکلات ما مربوط به ايدئولوژيک بودن ما و شعارهاي مرگ بر آمريکاي ماست که تحليل خيلي سطحي و غيرواقعي از آمريکا بود.
فهميدن اينکه وضعيت سياسي موجود و دستهبنديها در آمريکا چگونه است و چه ظرفيتهايي وجود دارد مهم است و متاسفانه به آن توجهي نميشود.
نکته اي که وجود دارد اينکه دو گروه اقليت و اکثريت در جامعه سياسي آمريکا هست که در هر دو گروه دموکرات و جمهوريخواه وجود دارد. معمولا چهره هايي که به لابي اسراييل نزديکتر هستند اينهها گروه اکثريت و تندرو مي باشند و چهره هاي ديگري هستند که مستقل ترند و رابطهشان با لابي اسراييل به آن شدت نيست و در نهايت در گروه ديگري قرار ميگيرند.
با توجه به صحبت شما در رابطه با شناخت ساختار و لايه هاي سياسي امريکا، نقش اين لايه ها و همچنين اعراب در بحث رابطه ايران و آمريکا چگونه است؟
به جز آن گروه اقليت و اکثريتي که گفتم يک تقسيم بندي چهارتايي وجود دارد. به جز گروه تندرو و متمايل به لابي اسراييل در آمريکا، يک گروهي در آمريکا هست که اينها آن ادبيات تند گروه اول را ندارند اما در گروه دوم هم نيستند.اينها خيلي اوقات ژست گروه دوم را مي گيرند اما تفکر گروه اول را دارند که اين همان دولت اوباما هست. دولت اوباما ادبيات دولت بوش را نسبت به ايران نداشت و ميگويد ما ميخواهيم تعامل کنيم. اين مجموعه اي که مرتبط با اوباما هست ادبياتش با گروه اول متفاوت اما ايده وتفکراتشان با آنها يکسان است که همان سرنگوني جمهوري اسلامي مي باشد.
گروه اول که اکثريت هستند را دو قسمت ميکنيم: يکي طرفدار تفکر بوش که سرنگوني جمهوري اسلامي و ديگري تفکر اوبامايي که بازهم سرنگوني جمهوري اسلامي هدف اساسي آنهاست.
گروه آخري هم هست که اينها منتقدين سياست خارجي آمريکا هستند. گروه هاي چپ که در مجموعه حکومتي راه ندارند.
عربستان و قطر با هم رقابت دارند و بعضي اوقات قطر نسبت به عربستان به ما نزديکتراست و کشورهاي عربي حوزه خليج فارس هر کدام برنامه خاصي براي خود دارند. يک لابي به نام لابي عرب وجود دارد که اين چند گروه هست. يک گروه پولدارتر که مرتبط با عربستان هست. بندر بن سلطان که ?? سال سفير عربستان در آمريکا بود بسيار فاسد است و نقشي مهمي در تصميم به آتش افروزي در سوريه داشت. لابي منسجمي را بندربنسلطان ايجاد کرد . بخش عمده لابي عرب همين لابي مرتبط با عربستان است. يک مجموعه لابي عرب که مرتبط با مثلا حماس هست که دغدغه فلسطين دارند که اتفاقا رابطشان با ما خوب است و مشکل خاصي ندارند. لابي اصلي عرب همان کاري را مي کند که لابي اسراييل انجام ميدهد.
آمريکا ??? ميليون نفر جمعيت دارد که پنج درصد آن در کف خيابانها تظاهرات ضد وال استريت و ضد جنگ انجام مي دهند که معادل ?? ميليون نفر است که جمعيت کمي نيست و از همه قشري در اين جمعيت ديده مي شود. اينها قشر باسواد و اهل مطالعه کشور هستند.
آقاي دکتر با توجه به اينکه رسانه هاي امريکايي اين روزها شديداً بحث مذاکره ايران و آمريکا را در دستور کار خودشان گذاشتند، تحليل شما از اين سياست اين رسانه ها چيست؟
نوع پوشش رسانههاي غربي سه گروه هستند: يک گروه که مرتبط با اکثريت هستند و خط خبري آنها اين است که روحاني فريبکاري ميکند و او همان احمدينژاد است ولي کمي نرمتر صحبت ميکندولي سياست ها و اهداف ايران تغييري نکرده است.
گروهي دوم رسانههاي هستند که تبليغات ضد روحاني ندارند و اين بحث را مطرح مي کنند که ايشان معتدلتر و ميانهروتر است. هردوي اين رسانهها به جاي اينکه به اصل مطلب فعلي يعني اينکه دولت آمريکا بي جهت ايران را تحريم مي کند به حاشيه پردازي مي پرازند مثلا اينکه آيا روحاني با اوباما دست مي دهد يا نه؟ الان مسئله دست دادن اين دو نفر نيست. تا الان چند بار مسئولان حکومت خودگردان فلسطين با مقامات آمريکا پاي ميزمذاکره نشستند و با روساي جمهور آمريکا هم دست دادند، اما نتيجه چه شد؟ الان وضعيت بدتر از ?? سال پيش در فلسطين است. الان هم رسانه ها به اين سوژه مي پردازند که آيا روساي جمهور ايران و آمريکا دست مي دهند يا نه و از اصل قضيه دور مي شوند.
ديدار و مذاکرهاي که طرف مقابل حاضر نيست در مقابل گرفتن امتياز به شما امتيازي بدهد يا به عبارت مذاکره برد – برد ؛ مذاکره و ديدار نه تنها مفيد که مضر هم هست چون آنوقت ادعا ميشود که شما با آنها مذاکره مستقيم هم انجام داديد اما نشد و بعد ميگويند گزينه بعدي و فشار بيشتر.
گروه سوم رسانههايي هستند که رسانههاي منتقد و دگرانديش و آلترناتيو و انتقادي ميباشند که به اين بحث اصلي يعني اينکه چرا با ايران اينگونه برخورد مي کنيد مي پردازند.
وقتي اين نکته را فهميديم که اختلافت مهمي در بين دو کشور وجود دارد، اين سوال مطرح است که دولت جديد با اين وضعيتي که وجود دارد چکار بايد کند؟
اتفاقي که خوب است رخ دهد اين است که دولت جديد همزمان با اينکه متوجه دو دستگي در آمريکا هست سعي کند از اين اختلاف استفاده کند. اولا بايد اختلاف هايي که ميان اين دو گروه وجود دارد روشن شود که سر چه موضوع هايي اختلاف نظر دارند.
اولاً اين اختلاف هابايد شناسايي شود. دوماً پروژه هايي بايد دولت جديد تعريف کند که آن گروه اقليت را در اکثريت قرار دهد. يعني اگر بخواهيم سياستهاي دولتهاي آمريکا را نسبت به ايران عوض کنيم هيچ راه ديگري وجود ندارد غير از اينکه گروه اقليت را جايگزين اکثريت کنيم و در اکثريت قرار بگيرند.
مشکل ما اين است که افرادي که کار دستشان هست و مخالف ما هستند الان در گروه اکثريت قرار دارند. چطور اين اتفاق مي افتد؟اولا اين اتفاق راحت نخواهد بود. همانطور که مقام معظم رهبري فرمودند که من زياد خوشبين نيستم يعني اينکه اقليت را به اکثريت تبديل کنيد زياد خوشبين نباشيد و کار راحتي نيست اما اين بدين معني نيست که سعي نکنيم. حداقل اينکه اين اختلاف ميان آنها ادامه داشته باشد و اجماعي ميان آنها صورت نگيرد و اجماع ميان آنها يعني حمله به ايران.
نرمش قهرمانانه در اين عرصه هم مي تواند اينطور تفسير شود که دولت جديد ايران بايد اين پروژه هايي که تعريف ميکند و حرفهايي که ميزند به صورتي باشد که در حقيقت يک نرمشي در آن ديده شود اما با حفظ خطوط قرمزي که داريم.
دولت آقاي روحاني بايد در اين حوزه فعاليت کند که گروه اقليت را با توجه به خطوط قرمز کشور ارتقا دهد. البته ممکن است نتيجهاي نداشته باشد جز اينکه فقط اين اختلاف ميان آنها ادامه پيدا کند يا اينکه به تدريج گروه اقليت به گروه اکثريت تبديل شود.
درسي که حوادث سوريه به ما داد اين بود که بعضي اوقات اين امکان وجود دارد که در کشورهاي غربي آن گروه اقليت به اکثريت تبديل شود. مثلا در پارلمان انگليس گروهي که طي ساليان اخير در اقليت قرارداشت با اختلافي ?? راي به جنگ عليه سوريه راي ندادند. يعني اگر ?? نفر از هم حزبيهاي ديويدکامرون راي داده بودند جنگ با سوريه در پارلمان انگليس تصويب شده و آن ممکن بود به يک حرکت نظامي آمريکا تبديل مي شود، چون که مشکل آمريکا عليه سوريه اين بود که انگليس را همراه خود نداشت.
درس ديگري که ازسوريه مي توان گرفت اين است که افکار عمومي در اين کشورها اهميت دارد يعني از بعد از جنگ جهاني دوم که نظرسنجي هاي علمي در اين کشورها انجام شد موردي نبود که دولت آمريکا به کشوري حمله کرده باشد و افکار عمومي با آن همراه نشده باشد. پس افکار عمومي اهميت دارد. فعاليتهاي کشوري را که براي تاثيرگذاري بر کشور ديگر انجام مي دهد را ديپلماسي عمومي ميگويند و يکي از کارهاي که رئيس جمهور ما بايد توجه داشته باشد ديپلماسي عمومي است. انتخاب يک زن به عنوان سخنگوي وزارت خارجه يا ايجاد يک صفحه در فيس بوک توسط وزير خارجه، ديپلماسي عمومي نيست.
ديپلماسي عمومي دو بخش دارد: يک بخش استفاده از رسانههاي جمعي براي تاثيرگذاري بر افکارمردم و بخش ديگر هم تعامل با نخبگان -يعني افرادي که تاثيرگذار بر افکار عمومي هستند- مي باشد.
در حوزه ايران و آمريکا چند اتفاق بايد بيفتد: اول اينکه آمريکا را سياه و سفيد نبينيم، خاکستري ببينيم و لايه هاي متعددي که در اين کشور وجود دارد را درست بشناسيم. دوم اينکه از اين اختلافي که ميان دو گروه اکثريت و اقليت وجود دارد استفاده شود. سوم اينکه پروژه هايي را جهت ارتقاي گروه اقليت با توجه به خطوط قرمز تعريف کنيم. چهارم اينکه به ديپلماسي عمومي توجه شود. اينها کارهايي است که بايد شروع شود اما مشکلي که در کشور وجود دارد عدم شناخت کافي طرف مقابل است يعني در کشورمان جايي وجود ندارد که افرادي مانند نمايندگان مجلس و … را که مخالف سياست هاي کشورشان يعني آمريکا و انگليس هستند را شناسايي کنيم و براي آنها پروژه تعريف کنيم که اين بخشي از ديپلماسي عمومي است. يا افرادي که در خيابان هاي آمريکا بودند و عليه جنگ با سوريه شعار مي دادند شناسايي شوند.
نتيجه ميگيريم فرصتي که الان در دنيا ايجاد شده فرصت خوبي است. ما دومين سالگرد جنبش والاستريت را داشتيم اما حرفهايي که مردم ميزدند در جامعه آمريکا محبوبيت داشته و دارد واينکه ميبينيد رسانههاي آمريکايي به شدت طرفدار جنگ با سوريه بودند ولي نتوانستند مانند هميشه افکار عمومي رامديريت کنند که اين بي سابقه است و اين نتيجهي يک بيداري در جامعه عمومي آمريکا مي باشد به تدريج شاهد هستيم و اين فرصتهايي است که بايد از آن استفاده شود وگرنه مانند مصر اين فرصت از دست مي رود. افرادي که در آمريکا خواهان حمله به سوريه بودند و اين نوع افکار عمومي را ديدند متوجه شدند که کار زيادي بايد انجام دهند تا افکار عمومي را به سمت خود جلب کنند و الان هم کارهاي مختلفي را در حوزه هاي گوناگون دارند انجام مي دهند.
خوب با وجود اينکه آقاي روحاني براي شرکت در نشست سازمان ملل راهي نيويرک شده است و گمانه هاي بسياري از رابطه ايران و آمريکا در حاشيه اين نشست زده مي شود و شايد عدهاي منتظر دست دادن روحاني با اوباما باشند، تفسير شما از اين سفر و حواشي آن چيست و چه راهبردهايي را به آقاي رئيس جمهور پيشنهاد مي کنيد.
اول بايد شناخت کافي و عميق از غرب داشت و حتي در اين زمينه يک مجموعه اي در کشور تاسيس شود که پشتوانه ملي هم داشته باشد و به شناخت حوزه غرب معاصر بپردازد. در کشور پژوهشگاههايي وجود دارد که اسم غرب شناسي هم دارد اما بر روي فلسفه قرن هيجدهم و نوزدهم فعاليت دارند و به فلسفه قرن معاصر نمي پردازند.
دراين بخش رصد به تنهايي کافي نيست واينکه مثلا آمريکا فلان کار را مي خواهد انجام دهد، اما مهم اين است که اگر مثلا فلاني فلان حرف را زده بايد رصد کردکه اين طرف چه کسي و چه نفوذي دارد.
بحث ديگر تشکيل شوراي عالي ديپلماسي عمومي است. دبپلماسي عمومي در کشور رها شده و نزديک به چهل نهاد وجود دارد که در حوزه ديپلماسي عمومي در حال فعاليت هستند که متاسفانه پراکنده ميباشند و حتي در حال رقابت هستند که بايد باتشکيل يک شوراي عالي بتوان انسجامي در اين رابطه انجام داد.
قدرت يک کشور مجموعه اي از قدرت نرم و سخت است. الان آمريکا در حوزه قدرت سخت رتبه يک را در منطقه ما دارد، اما چرا هر کاري ميخواهند در منطقه ميکنند مثلا در عراق و افغانستان و سوريه در عمل به خيلي از اهدافشان نميرسند؟ چرا که قدرت نرم آنها پايين است و برعکس ايران که از نظر قدرت سخت از آمريکا ضعيف تر است اما در حال رشد در منطقه است چون که قدرت نرم زيادي در منطقه دارد. مزيت نسبي ما در حوزه قدرت سخت نيست بلکه در قدرت نرم است که بايد سرمايه گذاري شود.
اهميت اين کار بسيار بالاست و محيطي است که مزيت نسبي ما در اين حوزه مي باشد که بايد سرمايه گذاري شود. مثلا آمريکايي ها در حوزه قدرت سخت نهايت کاري که کنند اين است که برد موشکهايشان راافزايش دهند که ما هم تازه اين کار را شروع کرده ايم.
دست دادن با رييس جمهور آمريکا حاشيه است. الان بحثي که هست اين است که دست بدهيم يا نه؟ اين سوال ما نبايد باشد بلکه سوال بايد اين باشد که تحليل مانسبت به درصد احتمال تعامل بين دو طرف چقدر است؟ الان ما نشانهاي نميبينيم که اکثريتي که در کنگره به ضررما راي داد و تحريم کرد الان بخواهد راي خود راعوض کند.اين هجمهاي که رسانهها مبني بر دست دادن يا دست ندادن روساي جمهور ايران و آمريکا ايجاد کردهاند، متاسفانه بر رسانههاي ما هم تاثير گذاشته است. آقاي روحاني گفته است که ما هيچ برنامه اي براي دست دادن پيش بيني نکرديم، يعني ما خيلي دوست داريم ولي فعلا برنامه نداريم. اين نبايد جواب باشد بلکه بايد جواب اين باشد که دولت آمريکا سياستهايي عليه مردم ما داشته و اگر ببينيم اين سياست ها تعديل ميشود نه تنها دست ميدهيم بلکه جلسه هم مي گذاريم. حتي سخنان رهبرانقلاب هم اين بود که اگر آمريکا روش خود را عوض کند ايران هم روشش را عوض مي کند و امام هم آن زمان ميگفتند اگر آمريکا آدم شود با او کنار مي آييم.
سوالاتي که از رييس جمهور ميپرسند مشخص است و يک سري بايد جواب آماده شود و در اختيار رييس جمهور قرار گيرد. ما نبايد در آمريکا حالتي سيرک درست کنيم و اينکه منتظر باشيم روساي جمهور چه رفتاري دارند. ايران يک سري حقوقي دارد که در اين حوزه ها بايد تمرکز شود. در حوزه رسانه چه چيزي بايد برجسته شود؟ فصل يک بند دو منشور سازمان ملل مي گويد که نه تنها استفاده از زور عليه کشوري ديگر غيرقانوني است بلکه تهديد هم ممنوع است. اما همين الان مقامات آمريکايي مي گويند تمام گزينه ها روي ميز است و برجسته سازي آنها اين است که آيا روساي جمهور ايران و آمريکا با هم دست مي دهند يا نه اما اين موضوع بايد برجسته شود که چرا برخلاف منشور سازمان ملل متحد هر روز ما را تهديد مي کنيد؟
تفسير شما به عنوان يک کارشناس و تحليل گر حوزه امريکا، از فرمايش رهبر معظم انقلاب مبني بر"نرمش قهرمانانه" چيست؟آيا اين پيامي براي مذاکره با امريکا نبود؟
باتوجه به تبليغاتي که از زمان انتخاب حسن روحاني به عنوان رييس جمهوري ايران در محافل غربي شد که ايشان هيچ کاره است و در سيستم سياسي ايران رهبري همه تصميم ها را ميگيرد و فرقي ندارد که چه کسي رييس جمهور شود. علت هم اين بود که اگر ميگفتند ايشان شخص معتدل و تاثيرگذار است پس امتيازي هم آنها بايد بدهند. اين بحثي که رهبر معظم انقلاب يعني نرمش قهرمانانه را قبل سفر رييس جمهور به نيويورک کردند، فکر ميکنم اين پيام را به طرف مقابل مي دهد که اگر شما به قول حضرت امام حاضر بشويد آدم شويد ايران هم حاضر است و اين رييس جمهوري که مي آيد اين قدرت را دارد که نرمش قهرمانانه انجام دهد. در حقيقت يک عملياتي بود که در اصل جايگاه گروه دو که اقليت بود را افزايش داد.
منبع:مرصادنيوز