يادداشت پايگاه خبري تحليلي پيرغار؛
اصولگرايان به تصميم درست در زمان درست باختند. اينکه چرا چنين شد دلايلي مهم دارد که تکليف اول ما بازشناسي آن است. قبل از انتخابات نوشتم که 24 خرداد آخر دنيا نيست. به سرعت بايد دوراني از نقد دروني آرام و بدون جنجال اما عميق آغاز شود. بالاخره لابد مشکلي هست که انتخابات برده را در دقيقه 90 ميبازيم و عقلاي ما درست آن زمان که بايد خردمندي کنند، کار ديگر ميکنند. نتيجه اين بحث، در نهايت بايد تدوين اصول و مباني يک سبک جديد سياستورزي اصولگرايانه باشد که در آوردگاه بعدي اجازه بروز مجدد مشکلات و ندانمکاريهاي فعلي را ندهد.
نتيجه فرعي اين بحث اين خواهد بود که جريان اصولگرا حريف خود را بزرگتر از آنچه هست درنظر نخواهد گرفت و اعتماد به نفس خود را از دست نخواهد داد. بالاخره وقتي ما بدانيم که با يک مانور تاکتيکي ساده انتخابات 24 خرداد ميتوانست به دور دوم برود و در دور دوم بسيار بعيد بود نتيجه فعلي حاصل شود، حس نخواهيم کرد به حريف باختهايم و در اين صورت توان بازسازي تشکيلاتي و گفتماني جريان اصولگرا بيشتر و سرعت اين روند افزونتر خواهد شد. ميماند اينکه بپرسيم اگر فقط يک مانور تاکتيکي ساده لازم بود (که نامش را ميتوان ائتلاف يا هر چيز ديگر گذاشت) چرا اصولگرايان نتوانستند اين مانور را سروقت انجام بدهند، که اين بحثي دروني است و ربطي به ضعفهاي ما در مقابل حريف ندارد بلکه اساسا مربوط به مشکلاتي در مباني و سبک سياستورزي است که ظرف 8 سال گذشته تحت تاثير آنچه ميتوان آن را مکتب احمدينژاد ناميد، درون راس و بدنه جريان اصولگرا بهوجود آمده است.
سوال دوم اين است که با طرف پيروز چگونه بايد رفتار کرد؟ اين اولا بستگي به اين دارد که طرف پيروز چگونه رفتار کند و ثانيا بسته به اين است که جريان اصولگرا چه راهبردي را براي بازسازي دروني خود و ارتباطگيري مجدد با جامعه در پيش خواهد گرفت. آقاي روحاني اکنون ميگويد نه اصلاحطلب است، نه اصولگرا اما هم اصلاحطلب است هم اصولگرا.
معناي ضمني اين سخن اين است که ايشان خود را در دام راديکاليسم چپ نخواهد انداخت. علايم هم نشان ميدهد شيخ حسن روحاني مراقب هست که چپگرايي افراطي تا چه ميزان ميتواند براي اعتبار عمومي او مضر باشد. براي همين بود که ديروز در نخستين کنفرانس خبري خود گفت: من رئيسجمهور همه مردم هستم نه يک جريان خاص. هر چه دولت گرايش بيشتري به چپ راديکال پيدا کند، خود به خود فضا پلاريزه خواهد شد، تقابلهايي شکل ميگيرد و جريان انقلاب از هويت و موجوديت خود در مقابل بازگشت ضدانقلاب دفاع خواهد کرد؛ کاري هم از کسي ساخته نيست. اما اگر دولت همچنان که وعده کرده معتدل باشد و تمرکز خود را بر حل مشکلات از طريق تجميع امکانات کشور قرار بدهد آن وقت ميتواند و شايد بايد رويه متفاوتي در پيش گرفته شود. مهمتر از اين، هنوز پاسخ اين سوال روشن نيست که آيا حسن روحاني تلاش خواهد کرد نماينده خط سازش در سياست خارجي باشد يا نه. اين قطعي نيست که روحاني اکنون تصميم گرفته باشد همان کارهايي را در پرونده هستهاي بکند که در فاصله 81 تا 84 کرد. چه ديروز نيز در پاسخ به خبرنگار فرانس 24 گفت: «دوران توقف غنيسازي گذشته است». بايد صبر کرد تا ببينيم روحاني درسي از اين 8 سال آموخته و تغييري کرده يا اينکه همچنان در پي تکرار تجربه پيشين است.
سومين سوال اين است که جامعه از دولت جديد چه ميخواهد؟ همه در انتخابات وعده دادند اما مردم به حسن روحاني فرصت داده که وعدههاي خود را اجرا کند. وعدههاي بزرگي به مردم داده شده است. همه اين وعدهها را هم در حالي دادهاند که وضعيت کشور و امکانات و مقدورات رئيسجمهور براي تدبير اين وضعيت را بهخوبي ميدانستهاند. طبعا دولت بايد زماني معقول در اختيار داشته باشد تا سازمان کار خود را سرپا کند. پس از آن، در زماني نهچندان بلند، مردم منتظر عمل به وعدهها و مشاهده ظهور نتايج آنها – چنان که وعده داده شده- خواهند بود.
بنابراين، به سرعت جريان اصولگرا تکليفي جدي در حوزه نقد و مطالبه خواهد داشت. در نهايت، ترديدي نيست آنچه در 24 خرداد رخ داد، بازتابي بود از يک مجموعه تحولات که در حوزه اجتماعي رخ داده است. سياست همواره بازتابي از جامعه بوده است. يک تکليف مهم براي اصولگرايان از اين پس اين خواهد بود که دوران جديدي از اجتماعي شدن را آغاز کنند. اين اجتماعي شدن هم به معناي تلاشي عميق براي بازشناسي جامعه است و هم يافتن راههايي بهتر و کارآمدتر براي برقراري ارتباط با آن. بايد مجددا به جامعه بازگشت. هر اتفاقي افتاده باشد آنجا رخ داده است بنابراين اگر راهي هم براي اصلاح فضاي فعلي وجود داشته باشد بايد در بطن جامعه جستوجو شود نه در محيط سياسي و دالانهاي قدرت.