پر بازدیدترین
خبر های ورزشی
آمار سایت
امروز
-1
دیروز
-1
هفته
-1
ماه
-1
کل
-1
 
کد مطلب: 114479
دل نوشته اي زيبا در مورد حضرت زهرا (س)
تاریخ انتشار : 1393/01/01
نمایش : 777
 

 

 

وقتي به تو مي‌انديشم، از دست‌هاي تهي خويش شرمسار مي‌شوم و بغضي که هر از گاهي ميهمان گلوي خشک و گرفته‌ام است، آرام‌آرام مي‌شکند و بر پهناي صورت گنهکارم مي‌لغزد و جاري مي‌شود. يک دنيا قافله اشک و آه و ماتم! پس با همين شبنم‌هاي دل گرفته وضوي عاشقي مي‌کنم و به نام يگانه عالم و به ياد تو که نگين آفرينش تمام بانوان عالمي، مي‌نگارم باشد که قبول آيد و در نظر افتد و زير لب با خود زمزمه مي‌کنم که:

           وضو گرفت دلم تا دوباره قصه بگويد           فقط غزل بسرايد به نذر حضرت زهرا(س)

پس اي بانو! با کدام واژه به استقبال تو آمد آن همه صبوري. تو که در بهراي خودت آن‌قدر زيبا غزل صبر سرودي که همه فرشتگان خدا انگشت صبر بر دهان حيرت خود برگرفتند. دل داغدار من به تمام قامت به احترام تو مي‌ايستد و در زاويه انديشه‌هايش به شکيبايي تو فکر مي‌کند آن روزها که چشم به جهان گشودي، شاهد رنج‌ها و غربت‌هاي پدر بودي تو دست در دست خديجه(س) مهربان‌ترين پناهگاه پدرت، کودکي‌ات را آغاز نمودي و بازي‌هاي کودکانه و شيرينت با سنگ‌هاي داغ شعب ابي طالب آغاز گرديد. آنجا بود که اولين قدم‌هايت را براي حمايت از دين خدا برداشتي و يکي از طلايه‌داران پرچم اسلام شدي!

 پس از آن نيز در روزگار کودکي‌ات که غم فقدان خديجه رسول خدا را آزار مي‌داد، تو بودي که با دامن پرمهرت جاي خالي مادر را با عطر يار او براي پدر پر مي‌کردي از همان روزها دستان پر محبتت سايباني شدند براي غم‌هاي آتشين پدرت، آن روزها با هر سلام خورشيد، کوله‌باري از اميد و لبخند را بر دوش دل پيامبر خدا مي‌نهادي و او را راهي شهر خاموش خفاشان کوردل مي‌کردي تا با عنايت آفريدگار بي‌همتا و همت طلايي روح بلند و مسيحايي‌اش، دستگير طوفان‌زدگان کشتي غفلت و جهالت باشد و مردگان کوردل را با انوار پرتلاطم اسلام دم مسيحايي ببخشد اما هنگام غروب که به خانه بازمي‌گشت، بقچه تنهايي‌اش پُر بود از تهمت و تهديد و تحقير و جسمش انباشته از خاکروبه‌هايي که مزد عرق پيشاني و پينه‌هاي دستان خسته‌اش بودند و تو آنجا با اشک‌هاي الماس‌گونه‌ات، غم‌هاي رنگارنگ او را مي‌زدوددي و با دستانت، آرام‌بخش لحظه‌هاي غربتش مي‌شدي.

 پس چه زيبا ماردي مهربان براي پدر تنهايت لقب گرفتي؛ که اين مدال افتخاري بود که عجيب برازنده قامت و استقامت تو شد پس از اين همه دلدادگي‌ها باز هم رد پاي حضور تو در سطر سطر تاريخ پيامبري مي‌درخشد. هنوز تاول‌هي شعب ابي طالب روح کودکانه‌ات را شکنجه مي‌داد که تقدير بر هجرت شما رأي مثبت داد و تو با يک دنيا قصه تلخ از شهر و مردمانش، ماجراي داندان شکسته پدرتع خون‌بهاي سخت و گران شهيدان عروج گرفته‌اي چون عمار و ياسر و سميه و با تمام نخل‌هاي سربريده شهرت که هر کدامشان شهادت مي‌دادند که بر کينه‌توزي‌هايي که بر پدرت حکم‌فرما کردند، از آن ديار وداع نمودي و به همراهي ناخداي عشق و ايمان، درياي پرتلاطم هجرت را پيمودي و پس از آن در ساحل چشم‌هاي شهر ميدنه به آرامشي مدني رسيدي!

 روزهاي پرتلاش مدينه، جبهه‌هاي جنگ جهاد و جلال، اتحاد عجيبي را بين مسلمانان منعقد کرده بود و سرود برابري و برادري ذکر لب‌هاي خشکيده و ترک‌زده‌شان شده بود و هر کس فقط به عشق اسلام خانه و خاک و خون خود را با برادر ديني‌اش تقسيم مي‌ساخت و چه روزهاي شيريني بود اين همه شيدايي!

 پس از آنکه آرامش در هر خانه‌اي را کوبيد و براي چند صباحي ميهمان شد، زيباترين شاه‌بيت غزل هستي، علي(ع) که نامش لرزه بر اندام نااهلان مي‌انداخت و دلگرمي اهل دلان مي‌شد، هر چه داشت در طبق اخلاص و ايمان گذاشت و تو را که قشنگ ترين مثنوي تاريخ بودي، از پيامبر خواستگاري کرد تا ميزبان عشق آسماني‌اش شوي، فقط خود خدا مي‌داند که فرشتگان معراجش چگونه ميثاق سبز تو را در آسمان‌ها جشن گرفتند و جبرئيل از پيش آنها اين پيام تبريک را به تو رسانيد و تو بانوي نُه ساله خانه علي شدي! به راستي که اگر نبود وجود طهورايي تو، چه کسي در تمام خلقت از ابتدا تا انتها مي‌توانست لايق آن همه عشق و شيدايي علي شود و اگر نبود علي که مصداق «حبل‌المتين» چه کسي هم‌کف تو در اين عالم خاکي پيدا مي‌شد که تو و علي هيچ‌کدام هم‌جنس زمينيان نبوديد!!!

 پس از آن ميثاق سبز در ميعادگاه عشق، تو نه بهار از عمر پرگوهرت را در کنار علي زيستي و عاشقي کردي با نان و نمک علي عاشقانه ساختي و علي را هزاران رمتبه شرمسار شکيبايي‌ات کردي. هنگامي که با دستان تهي شرمنده شکم‌هاي خالي تو و فرزندانت مي‌شد، تو دختر برگزيده‌ترين معشوقه خدا بودي اما در تمام گرسنگي‌ها و خستگي‌ها، لب جز به تسبيح و تقديس ذات مقدس خداوند عزوجل باز نفرمودي. اگرچه روزهاي بسيار ضعف و گرسنگي عزيزانت خنجري مي‌شد بر قلب مهربان مادري‌ات اما گل‌هاي عزيزت را نيز همچنان خودت و پدرشان وارسته از هياهوي دنيا بار آوردي پس چه شقايق‌ها واطلسي‌ها و رازقي‌هايي به گلستان گل نشناس دنيا هديه فرمودي که قصه پرپرشدنشان حديثي است چون مثنوي «ياس کبودب که فعلاً در کنار زاويه ذاهن من بماند تا بعد!

 

ستاره‌هاي نبوت، زبان لال دلم را                     کمک کنيد تا بگويد از استقامت مادرتان!

 

به هر حال کم‌کم روزگار مدينه طوفاني شد و آرامش دستخوش رحلت روح آسماني پدرت. روزهاي واپسين عمر گران‌بهاي پيامبر بود و تو رغق در غم‌هاي رنگارنگ روزگار که هر کدام آتش بود بر خلوت‌سراي دلت با غم رفتن پدر، غم بي‌پناهي علي، غم... تا آنگاه که بر بالين پيامبر پيک سروش «رحمت للعالمين» خبر هجرت قريب خودت را در گوشت زمزمه کرد و آنجا بود که دلت آرام گرفت با ياد وصال! پس در آخرين لحظات، رسول اکرم افتخار همراهي را فقط به تو که مادر غم‌هايش بودي به علي که برادر و وصي او بود، و به فرزندانت که امانتدار واقعي او بودند، بخشيد و پيامبر دستان تو را در دستان باصلابت علي گذاشت و براي آخرين بار باز هم سفارش تو را به تکيه‌گاه زندگي‌ات فرمود وبر سخنان قبلي خود اصرار کرد که فاطمه روح من است پاره وجود من است او را به تو مي‌سپارم پس از آن روح بلند او به آسمان عروج کرد همانجا که فرشتگانش بيش از زمينيان به حضور او مشتاق بودند.

 از همان لحظات که فرياد وامحمدا، واجدا يا رسول الله زينت‌بخش فضاي سبز خانه‌ات شد، باران سياه فتنه باريدن گرفت علي با بغضي غمگين مغشول تغسيل و تدفين پيامبر بود که دست‌هايي در سقيفه شهرت، پيمان بستند براي شکستن حرمت اسلام و حريم تو!

 از همان روزها که پيکر مطهر رسول خدا درخاک مدينه ميهمان شد، دين اسلام در همان خاک غريب ماند. تو با تمام اهل خانه‌ات، لباس سياه عزا به تن داشتي که دستان سياهي بر در خانه‌ات کوبيدند و شوهرت را خواستند تا به مسجد شهر بيايد و با خليفه پدرت بيعت کند.

 جواب اهل خانه تحير بود و تعجب پاسخ شما حديث از حقيقت علي، ماجراي غدير، حديث ثقلين و آيه تطهير اما قساوت اين کوردلان متانت چه مي‌فهميد حق چه مي‌دانست آنها آمده بودند تا گدايي کنند حق نداشته‌شان را که در مورد بخشش شما اهل‌بيت سخن‌سرايي گوش فلک را پر کرده بود، اما آنها اين بار به غلط گدايي را چاره راه مي‌دانست اصلاً چرا گدايي آمده بودند چپاول کنند، غارت کنند، به سرقت ببرند چيزي که هيچ حقي در آن نداشتند پس آتش آورد و واسطه کردند آنگاه فهميدند تو براي دفاع از حريم ولايت به پشت در آمدي تمام کينه‌هايي که در اين سال‌ها پشت دروازه‌هاي دل سياهشان انباشته کرده بودند را به يکبار در ضربه‌اي خلاصه کردند و در و ديوار و دو و آتش را دستور دادند تا يکجا از تو و شوهر مظلومت انتقام بگيرند و تو که اسوه شجاع بودي و استقامت، هر چه داشتي حتي کودک شش‌ماهه خود را در طبق اخلاص گذاشتي و همه را همانجا تقديم به عشق عالميان، خداي يگانه کردي!

 در يک لحظه ضربه سنگين آن سنگ‌دلان بند دلت را پاره کرد. چه زود فراموش کردند حرمت اين خانه را مگر نه پيامبر روزي سه مرتبه بر اهل يان خانه سلام مي‌کرد و سلام خدا و فرشتگان را مي‌رساند و مگر نه که مي‌فرمود:

 «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت ويطهرکم تطهيرا»

 چه‌قدر ارزان فروختيد خود را و چه خون‌بهاي گزافي دادند براي خلافت چندروزه دنياي‌شان شکستن حريم اهل بيت خدا، هتک حرمت به دختر پيامبر خدا، چه جرأت و جسارتي بود در جسم پليدشان!

 تو همانجا پشت در با خون دلت وضوي عشق ساختي و تکبير گفتي و سجده شکر کردي به يمت قبول قرباني‌ات و سجده‌ات را در ميان کوچه‌ها ادامه دادي که اگر نبود تازيانه‌هاي وحشيانه آن گروه خفاشان همانجا سجده سرخت غزل شبه وصال مي‌خواند! علي را ديدي بين آن جماعت؛ ولي اي واي چرا دستان او را به ريسمان کشيده بودند مگر اين علي همان فاتح جنگ‌هاي خيبر و خندق نيست که در مورد او رسول خدا فرمود: «ضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين» مگر تا چنيد پيش پدرت تو را به دست‌هاي فرشته‌اي علي نسپرده بود اما اين دست‌هاي غريب که حالا خود محتاج دست‌هاي پرفروغ تو شده بودند، پس نداي حقيقت سر دادي يک بار ديگر مگر نه علي حزب الله است يعني حزب علي حزب خداست و حزب دشمنان علي، دشمنان خدا؟ اما حيف آن جماعت که فقط تربت سائيدن بر پيشاني پينه‌بسته‌شان را آموخته بودند، تمام دست و پا زدن‌هايشان براي نابودي علي بود و بس.

 اين علي که شأن او به قول پيامبر هم‌‌شأن کعبه بود «يا علي انت بمنزله الکعبه» اين علي که تقسيم‌کننده بهشت و جهنم بود «ياعلي انت قسيم الجنة والنار» اين علي مظلوم اکنون چون خورشيدي پرفروغ بر زمين شهر مدينه سر به زير انداخته بود و با نگاهش تو را تسلي مي‌داد. پس تو بلند شو و با غرور در اين هجوم نامرد خفاشان خورشيدت را از آنها پس گرفتي و ماندند و مردند در حسرت بيعت با دستان مبارک علي!

 به راستي کدام دست نامرد اين جماعت جاهل؛ لياقت دستان معراجي علي را داشت حتي براي لمس، چه برسد به بيعت!

 علي اين زيباترين نگين آفرينش. مردي که وجودش عين حقيقت بود و ظهورش همه معنويت، سکوت را سرمشق خود قرار داد و تو را با دم مسيحايي‌اش به آرامش رساند.

 آن روزها گذشت و خاطره تلخ آن بيش از آنکه تو را بيازارد، علي را نابود کرد و بچه‌هاي کوچکش را، چرا که آنها تو را عاشقانه مي‌سرودند.

 پس از آن نيز هر روز با بهانه‌اي تو را آزردند، چه حکمتي بود در فهم آنها قدر زود فرمايشات پيامبر را فراموش کردند که:

 «فاطمة بضعتي فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي الله» يک روز فدک را از تو ستاندند و روز ديگر در کوچه‌هاي مدينه راه بر تو و فرزندت گرفتند و قباله فدک را که حق تو بود پاره پاره کردند، روزي ديگر بر زخم‌هاي دلت نمک پاشيدند و تاب گريه‌هايت را نداشتند و گلايه کردند، يک روز هم سلام تک‌سوارت را بي‌پاسخ گذاشتند و تو از غم غربت او آتش گرفتي!

 اما بانوي من! دنيا دنياست و با تمام تلخي‌ها و شيريني‌هايش گذراست، پس گذشت؛ آنچه آنها کردند که نبايد مي‌کردند و گفتند آنچه نبايد مي‌گفتند، دزديدند آنچه را که حق آنها نبود و ريشه اسلام را با تيشه خودخواهي‌هايشان آزردند اما چيزي که بيش از همه تو را سوزاند و خاکستر کرد، غربت علي بود و تنهايي‌اش و غربت اسلام بود که با غربت علي غريب ماند. اسلام ناب محمدي در همان روزها در کنج ديوارهاي تاريخ مدينه بلکه تاريخ دنيا غريب ماند و غبار غربتش هر روز پررنگ‌تر مي‌گرديد و سکوت سبز علي، بيست و سه سال به حقانيت و زنده شدن اسلام ياري داد.

 تو بهتر از همه خلق مي‌داني که ستاره‌هاي شهر پرآشوب مدينه، هر شب خسته‌تر از ديشب‌شان تاب و تحمل علي را تحسين مي‌کردند آنجا که خار در چشم داشت و استخوان در گلو، اما هيچ دم بر نمي‌آورد تو دلت مي‌گرفت که اين مرد آسماني، چگونه در زمين غريب مانده است؟

 

تنها به خاطر ما، مرد آسمان                      نام تو را خداي زمان در زمين نوشت

 

پس از آنکه علي را ترک کردي، فقط دل صبور چاه بود که با علي ماند و صبوري کرد که به راستي اگر غصه‌هاي علي را دل کوه و سنگ هم مي‌شنيد، تاب نمي‌آورد حال آب چگونه تحمل کرد خدا مي‌داند!

 علي اين آيينه جمال و جلال و جبروت، جابر جهان صبوري کرد و استوارتر از هميشه، پاسدار دين مبين محمد امين تو شد و اين امانت الهي را اين امامت سبز خدا را دست به دست کرد تا به پسرت رسانيد همان که منتقم خون پاک تو و فرزندانت است و حالا سال‌هاست منتظران و عاشقانش بر جاده‌ اميد سر به نيايش گذاشته‌اند و هرگاه بر سجاده‌هاي نيازشان بغض دلشان مي‌شکند، حضورش را از مهربانترين مهربان دنيا تمنا مي‌کنند. چرا که او بيايد اسلام غربت گرفته‌ ما را غبارروبي مي‌کند و پس اي بانو! دست‌هاي سبزت را بر پهلوي شکسته‌ات بگذار و خدا را به خون پاک شقايق‌هايت سوگند بده که امام ما را به فرياد دل‌هاي منتظرمان برساند و اسلام عزيز را عزت و افتخاري تازه بخشد.

 

 بيا امام رهايي! بقيع ماند و سکوتش             بيا که شيعه غريب است تو را به حرمت زهرا(س)

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 
شهرستان فارسان در یک نگاه
شهرستان فارسان در يک نگاه

خبرنگار افتخاري
خبرنگار افتخاري

آخرین اخبار
اوقات شرعی
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html google-site-verification=sPj_hjYMRDoKJmOQLGUNeid6DIg-zSG0-75uW2xncr8 google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html